قسمتی از پشت آدمی میان دو کتف. پاره ای از پشت محاذی گردن که حجامت عادتاً از آنجا کنند. محجم. محجمه: اما نهاد او (نهاداستخوان کتف) چنان است که سرپهن او سوی حجامتگاه است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کچلی تا حجامت گاهش آمده
قسمتی از پشت آدمی میان دو کتف. پاره ای از پشت محاذی گردن که حجامت عادتاً از آنجا کنند. محجم. محجمه: اما نهاد او (نهاداستخوان کتف) چنان است که سرپهن او سوی حجامتگاه است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کچلی تا حجامت گاهش آمده
حاجم. حجام. حجامت گر. مصاص. آنکه حجامت کند. - امثال: مگر حجامت چی آمده است. چرا بچه ها این همه گریه و فریاد کنند. (زیرا آنگاه که حجامت چی را بخانه آرند همه اطفال خانه گریستن آغازند ترس حجامت را). ، توسعاً، فصاد. رگ زدن
حاجم. حجام. حجامت گر. مصاص. آنکه حجامت کند. - امثال: مگر حجامت چی آمده است. چرا بچه ها این همه گریه و فریاد کنند. (زیرا آنگاه که حجامت چی را بخانه آرند همه اطفال خانه گریستن آغازند ترس حجامت را). ، توسعاً، فصاد. رگ زدن